متن زیر به قلم متیو جانسون، استادیار معماری در دانشگاه هوستون است که به تحلیل و نقد معماری پر زرق و برق پرداخته و در مقام پاسخ به منتقدانی بر می آید که مرگ معماری اصیل را قریب الوقوع می دانند.
اخیراً تعدادی از مفسران معماری آنچه را که در حال حاضر به عنوان جهت گیری منفی معماری معاصر می بینند، نقد می کنند. آنها ادعا می کنند که معماری نیاز به بازسازی دارد زیرا در غیر اینصورت، بنیانهای آن دچار فروپاشی خواهد شد؛ به اعتقاد آنها معماری در حال نابودی است و آخرین نفسهای خود را می کشد. نقدی که آنها ارائه می دهند این است که معماری معاصر به کاربران، شرایط سایت و تاریخ آن بی توجه شده است. هر چند سال یکبار، این حمله مستقیم به ارزشهای معماری معاصر شروع می شود، اما این بار انتقادات، بی پایه و اساس و نابجا به نظر می رسند. پس از بررسی چشم انداز معماری معاصر جهانی و فراتر از نمونه های واضحِ به نمایش گذاشته شده، به نظر می رسد که معماری در جای صحیحی قرار دارد؛ معماران از تعصبات آشکار گذشته گذر کرده، تمرکزشان را بر روی مسائل مربوط به محیط زیست و نهادهای اجتماعی تجدید کرده و بیشتر از همیشه نگران تکتونیک ها و کیفیت ساخت و ساز هستند. اما به نظر می رسد منتقدان همیشگی معماری معاصر نه تنها عمیقاً این موضوعات را بررسی نکرده اند، بلکه حتی آنقدر متفکرانه هم به موضوع نپرداخته اند و متاسفانه تکذیب های مختلف به نقد آنها، ظاهراً در حمایت از معماری مدرن و تجربی، بدون مهارت و ضعیف بیان شده اند.
در یک کنفرانس مطبوعاتی، در پاسخ به یک خبرنگار که فرانک گری را به ارائه معماری “زرق و برق دار” متهم کرد، گری در سکوت با اشاره انگشت به خبرنگار توهین کرد. پس از گذشت چند ثانیه، گری با اخم پاسخ داد که “98 درصد از آنچه امروزه ساخته و طراحی می شود کثافت خالص است.” هر چند برخی حرکت و نظر توهین آمیز وی را به عنوان دفاعی از کار شخصی اش در برابر نظر عموم و همچنین ضربه ای به معماران همکار خود دانستند، اما می توان گفت فرانک گری به نوعی از معماری معاصر در برابر مخالفان معمولی آن دفاع کرده است.
آنطور که انتظار می رفت مدتی بعد، استیون بینگلر و مارتین پدرسون مطلبی واکنشی را در نیویورک تایمز با عنوان “چگونه معماری را احیاء کنیم؟” منتشر کردند. آنها استدلال می کنند که معماری مدرن راه خود را گم کرده است و نیاز به بازگشت به فرم ایده آل پیش از مدرن یا همان فرم جهانی و اصول طراحی طبیعی دارد. در این مورد، مادر بینگلر به عنوان یک شخص غیرحرفه ای در نقش داور نهایی عمل می کند و میان طراح خوب و بد نظر داورانه می دهد. این بحث در مطلبی با عنوان “10 قانون هندسی برای معماری” از پرنس چارلز ادامه پیدا کرد و به پاسخ طعنه آمیز اما در نهایت ناقص هارون بتسکی با عنوان “نیویورک تایمز در مقابل معماری”رسید و توسط جاستین شوبو در یک درد دل شهرنشیی جدید برای مجله فوربس با عنوان “معماری می رود تا به انفجار برسد!” نگاشته شد.
منتقدان معماری مدرن (پرنس چارلز، بینگلر و پدرسون و شوبو) به منظور متهم کردن کلیه طرحهای مدرن، به شدت به مثال “Make it Right” و کارهای انگشت شمار تکرار نشدنی معماران نامدار تکیه می کنند. بحث مثل همیشه بین قطبهای مخالف آوانگارد مدرنیسم و سنت گرا است. به نظر می رسد آنچه که این استدلال قطبی به طور همیشه از دست داده این است که نظم و انضباط معماری، متنوع است. فضای بین این دو قطب با شرکتهای طراحی با کار با کیفیت پر می شود که نه چندان معروف هستند و نه برخورد ناخوشایندی همچون فرانک گهری از خود به نمایش می گذارند.
این متخصصان نشان دهنده یک راه سوم هستند و یک نقد دقیقتر از هر دو طرف با ایجاد معماری خلاقانه که به خوبی برنامه ریزی شده و پایدارتر از کار فرمال و رادیکال است، می تواند راه حل مساله باشد. به همین دلیل، استدلال بینگلر و پدرسن نابجا به نظر می رسد و هدف واقعی از نقد آنها معماری مدرن نیست.
نکته اول، برنامه ریزی ضعیف بافت فرهنگی است که به بی توجهی به بافت یا مقیاس منجر شده و باعث شکست برخی از معماران می شود. این نکته اساساً به عنوان یک نتیجه از شکست ایجاد شده در دو قطبی شدن رخ می دهد که به سختی در مورد همه معماران مدرن صدق می کند. در واقع، بسیاری از متخصصان معماری مدرن به مسائل مشابه با مسائل سنت گراها حساس هستند. این مسائل عبارتند از: احترام به کاربران؛ زمینه، مقیاس، کیفیت، مصالح، پیاده ها، تراکم و انعطاف پذیری.
دو نکته در خانه های “Make it Right” از زمانی که توسط بینگلر و پدرسن به عنوان معماری مدرن مطرح شد، حائز اهمیت است. در ایالات متحده آمریکا، معماری اغلب زیر سایه یک برنامه ریزی بد قرار می گیرد. حتی طراحی شهری اولیه یک پروژه (مکان، طرح، تراکم و غیره) نیز ممکن است ناقص باشد و همه این مسائل در نهایت با سرزنش معماری پایان می یابد. توسعه این پروژه به گونه ای انتخاب شده بود که قطعاً قبل از طراحی شدن، محکوم به شکست بود، چرا که اساساً در برنامه ریزی دچار ضعف بود. اشتباه واقعی در این موقعیت، تلاش برای تکرار توسعه در خانه های تک خانواری حومه شهر به جای بررسی عوامل چگونگی ساخت دوباره جامعه و جنبه های محله ای بخش پایینی منطقه بود. خانه “حساس به محیط” بینگلر برای توسعه، بهتر یا بدتر از دیگران نیست. طرح توسعه این پروژه مجموعه ای از موقعیتهای عجیب و غریب، منفصل و شاخص باقی می مانند؛ ماموریتی که از حوزه برنامه ریزان به معماران داده شده بود. معماران در اینجا به طراحی مجموعه ای منسجم از ساختمانها در همکاری با معماران دیگر موجود در لیست دعوت نشده بودند. در عوض، نهادهای برنامه ریزی درگیر از تام مین، وینی ماس، دیوید ادجای، استیون بینگلر و همکاران خواستند تا خانه های “سلیقه ای” طراحی کنند. نتیجه، یک باغ وحش از گونه های عجیب و غریب است. راهکار بهتر می توانست طراحی قسمتهای کم تراکم منطقه باشد؛ ساختمانهای چند خانواری و دوبلکس ها.
برعکس، برخی از موفق ترین و پیاده مدارترین محله های جدید و لذت بخش در اروپا، از معماری مدرن بهره بسیاری برده اند. سبک این ساختمانها ارتباط بسیار کمی با موفقیت این پروژه ها داشته، اما برنامه ریزی درست و خوب در آنها بسیار حیاتی بوده است. به عنوان مثال در توسعه جزیره بورنئو در بندری در شمال شرقی آمستردام، برنامه ریزان ضمن ارائه ضوابط طراحی شهری یکسان به بیست معمار، به هر کدام اجازه دادند تا با کمترین محدودیتها طراحی کنند. نتیجه کار، یک خیابان متنوع، با نمای یکپارچه مدرن است. هر کدام از ساختمانها منحصر بفرد هستند اما در کنار هم یک کل منسجم را شکل می دهند.
پروژه دیگری در کپنهاگ، یک مجموعه پرجمعیت با عملکرد خوب از بلوکهای مدرن ساخته شده است. ساکنان از بالکنهای مدرن و پله های فرار خود استفاده زیادی می کردند. این محله، به اندازه همه محله ها در ایالات متحده و یا جاهای دیگر، حس سرزندگی ایجاد می کند و به اندازه بقیه محله های آمریکا یا جاهای دیگر به نظر زنده و پویا می آید. پروژه خانه سازی که از نظر اجتماعی نیز بنیادی است، از ساکنان آینده این محله برای ساخت یک خیابان عمومی پر پیچ و خم که از داخل محله عبور می کند، نظر خواهی کرد. نمونه های دیگر از برنامه ریزی مدرن و خوب در اروپا بندرگاه کپنهاگ، ایسلند و اسکله ای در بارسلونا و … هستند. این تحولات نشان می دهد که برنامه ریزی مناسب بستری برای شکلگیری یک معماری قوی و قابل توجه ارائه می دهد.
مثال مثبت دیگر، توسعه های اخیر منطقه مروارید در پورتلند است. ساختمانهای مدرن و پارکها با انواع ساختمانهای نیمه سنتی و یا تاریخی سازگاری دارند. سنت گرایی تند و سریع در توسعه هایی مانند پوندبری پرنس چارلز ، نه تنها احساس خارجی بودن و ناسازگاری می دهند، بلکه تقریباً توهین آمیز هستند. در واقع پوندبری یک پروژه فراسنتی در انگلستان است که توسط پرنس چارلز و لئون کریر برنامه ریزی شده است و به شدت بخاطر خسته کننده و بی روح بودن، مورد انتقاد قرار گرفت. یک پروژه مدرن ناقص اما هیجان انگیز به یک پروژه سنت گرای بی روح ارجح است.
این امر منجر به طرح نکته دوم می شود و آن این است که یک بافت فرهنگی با پتانسیل بالا در ایالات متحده، معماران را به شکست محکوم کرده است. هر چند روند مسکن گزینی ممکن است نشان دهد که بیشتر مردم در حال مهاجرت به شهرها هستند، اما آرزوی غایی بسیاری از آمریکاییها هنوز هم زندگی در خانه های تک خانواده در زمینهای پر از چمن و وسیع است. اجتماعی پس از اجتماع دیگر با استفاده از یک قطعه 10000 فوت مربعی به عنوان راهنما و با قواعد سبکی که نیاز به گچکاری سنتی و یا خانه آجری، پنجره های دایره ای، سنگهای جعلی و بقیه چیزها دارد، ساخته می شود. دریاچه های مصنوعی و آبراه ها، آب آبی رنگ حاصل از پاکسازی شیمیایی را به چشمه های زینتی پمپ می کنند. معماری تجاری که به این تحولات خدمات می دهد، مجموعه ای از مراکز تجاری خطی با پارکینگهای بی درخت در مقابل آنها است. این پروژه ها به سرعت برنامه ریزی شده و به همان سرعت نیز اجرا می شوند.
این یک مدل برنامه ریزی است که با معماری مدرن تناسب کمی دارد و یا اصلا تناسب ندارد. اما وقتی معماران در امریکا تلاش می کنند تا جایگزین هایی تولید کنند- نوآورانه، پایدار، و یا به صورتی دیگر، آنها با واقعیت یک محیط مصنوع روبرو هستند که به شدت با هدف پراکندگی مصنوعی سنت گرا، مهندسی شده است. اکثر مردم با وجود این واقعیت غیر قابل تحمل و بدمنظر، خشنود به نظر می رسند، شاید به این دلیل که نمونه های موفق به ندرت ارائه شده است. توسعه دهندگان با فرهنگ غالب در برابر معماری مدرن و اغلب در برابر کیفیت، تشویق می شوند.
متاسفانه به نظر می رسد ارزانی، معیار اصلی در بسیاری از توسعه های آمریکایی است. می توان استدلال کرد که معماری مدرن در ذات خود، به مراتب پایدارتر و یکپارچه تر از مدل شایع برای توسعه در ایالات متحده است و توانسته با خط پایه استراتژی توسعه و با کدهای ساختمانی که به منظور حمایت از تولید انبوه مهندسی شده اند، پیشی بگیرد. در واقع این مساله، منشا نظر فرانک گری بود که 98 درصد از آنچه امروز ساخته می شود، افتضاح خالص است. با این حال به جای تعیین جایگاه هدف در توسعه نامعین که شهر آمریکایی را به تحلیل رفتن تهدید می کند، بینگلر پدرسن و شوبو به تنهایی دیدگاه های خود را به معماری مدرن محدود کرده اند. مجموعه کوچکی از مردم که در تلاش برای انجام کاری متفاوت و بهتر هستند. در جریان حمله به افراط گری های نادر معماری، این منتقدان با خواندن کلیت “معماری مدرن” به عنوان مشکل، رشد بهترین استعداد آن را تحت شعاع قرار دادند. در قاره اروپا کمتر سخن تند و سوزنده ای نسبت به معماری وجود دارد، چرا که صرف نظر از سبک طراحی، مکانیسم برنامه ریزی پایه ای و زمینه های فرهنگی اساس شکلگیری طرحهای بزرگ هستند.
آخرین نکته این است که اکثر معماران مدرن، به طور عمده علاوه بر فرم به مسائل مربوط به محیط مصنوع، پایداری و زمینه توجه می کنند. اما تعدادی اینگونه نیستند. این جایی است که باید با منتقدان موافقت کرد. سیستم به زرق و برق دار بودن، ابتذال و طراحی فرمیک بیشتر از ذات معماری تمایل پیدا کرده است. این موضوع حتی اغلب معماران مدرنیست غیرحرفه ای را دارای امتیاز کرده است. به عنوان یک نتیجه، معماری برای بدترین افراط هایش مسئول است، اما هیچگاه برای موفقیتهای دقیق و زیرکانه اش ستوده نمی شود. به جای ترویج شیوه های بسیار پایدارتری که زمینهگرایی، برنامهریزی، مواد، تکتونیک و سازمانهای اجتماعی را به طور همزمان در بر می گیرند، کارهای فرمی افراطی و غیراخلاقی اجازه یافتند تا معماری را به عموم معرفی کنند و مردان پوشالی حاضر در معماری نیز مجال یافته اند تا به گروه بزرگی تبدیل شوند.
بسیاری از معماران به ساخت و ساز در مناطق آزاد و بدون محدودیت به لحاظ اقتصادی (مثل چین یا دبی) تمایل دارند تا به یک معماری یک بعدی برسند. نتیجه کار آنها پوچ است چرا که برنامه ریزی و زمینه آن پوچ است! همواره، پروژه های طراحی شده برای این محیط ها به برند رایج معماری معاصر تبدیل می شوند؛ اما با وجود این واقعیت، افراد بسیاری در حرفه ما عمیقاً در این نوع کار شک و تردید دارند. به هر حال نمی توان به تبرئه کردن معماری یک بعدی از مسئولیت گسترده تر آن نسبت به محیط زیست ساخته شده، ادامه داد.
متاسفانه، هارون بتسکی برای این اشارات خاص، منتقد منصفی نبود، چرا که او بحث را تنها با تقویت استدلال بینگلر و پدرسن خاتمه داد. بتسکی بر ادعای خود که معماران مدرن متکبر و جدا از بقیه هستند، با گفتن این جمله تاکید می کند: “بله، سقفها در معماری مدرن چکه می کنند، اما خب که چه؛ ما تجربه کسب می کنیم” و یا این جمله که “معماری خوب واقعاً برای مشتریان ثروتمند است؛ چه کسی به نظر دیگر افراد اهمیت می دهد.” بتسکی در اینجا از زمینه پروژه ها غافل می ماند. معماری مدرنی که به خوبی برنامه ریزی شده باشد، نشت نمی کند و نظرات مشتریان و همچنین جامعه در مقیاس بزرگ را به طور عمده در نظر می گیرد. مثال جدید از دو ساختمان تازه ساز کنار هم در دنور را در نظر بگیرید.
موزه هنر لیبسکیند در دنور، مسلماً از نظر مقیاس، غلو شده و از لحاظ فرم، تهاجمی است. یک سال پس از ساخت، به چندین میلیون دلار برای تعمیرات به منظور جلوگیری از نشت نیاز داشت، به علاوه یک پیکربندی داخلی مجدد نیز مورد نیاز بود، به طوری که نگهبانان بتوانند دید بیشتر و مناسبتری به داخل آن داشته باشند. دقیقاً در بلوک مجاور آن، یک ساختمانِ بسیار ساکت تر و موثرتر به نام موزه استیل وجود دارد. جیمز راسل که برای بلومبرگ می نویسد، جاذبه زیبای ساختمان، نور سوسو زننده نیمروز ، قدم زدن در آن وآرامش ذن مانند آنرا ستایش کرد. اما نقد معماری مدرن توسط مردم تقریباً همیشه بر پایه آثار گرانقیمت مانند پروژه لیبسکیند و نمونه های به ندرت موفق تر اما ظریف مانند موزه استیل است.
این نوشتار تنها به دنبال این نکته است که نویسندگان و مردم باید نگاهی عمیق تر به مسائل داشته باشند و بدون افتادن به یکی از دو تله سنتی بودن و یا فرمالیسم بودن محض، معماری شگفت انگیز ایجاد شده در سطح جهانی را ببینند که با بافت بستر و زمینه مرتبط است. در ازای هر فرمالیست نشانه گرا مانند حدید، لیبسکیند و همکاران، صدها فرد حساس به متن و زمینه و معماران با انگیزه اجتماعی، وجود دارد.
پرنس چارلز، بینگلر، پدرسن و شوبو یک تخیل غیر موجود و هدفی آسان را مطرح کرده اند. در این روند، آنها در حال برهم زدن درخشش کسانی هستند که در تلاش برای طراحی آلترناتیوهای پایدار مثبت به جای مدلهای رایج برای توسعه هستند. امروزه در بحث معماری مبارزه ای در جریان است. چنانچه برنامه ریزی وجود داشته باشد، توسعه دهندگان و منتقدان بیشتر خیال اندیش می شوند و کمک می کنند تا بنیادهایی شکل بگیرند که بر اساس آنها معماری بهتری ساخته شود، البته معماری همیشه تقصیر را به گردن خواهد گرفت.
منبع: +