پل طبیعت در جایی، میانه اجتماع ایستاده است. میان طبقه مرفه و طبقه متوسط. این امکان همگانی بودن، ضامن ایجاد عدالت اجتماعی و حس تعلق شهروندان به شهر است.

مشخصات مطلب

خوانش پل طبیعت و جایگاه آن در نزد شهروندان

پل ها هیچ گاه صرفاً یک عنصر عملکردی برای عبور و اتصال دو مکان نبوده اند. مفاهیم و معانی ضمنی همیشه در کنار پل بوده و دست کم هم وزن عملکرد اصلی پل نقش داشته است. در نزد ایرانیانِ باستان، «پل چینوَت1»، مطابق وعده زرتشت، پلی است که نیکوکاران را از بدکاران جدا می کند؛ دوزخ در زیر پل است و بهشت آن سوی پل.

چینوَت تنها یک پل برای عبور از دوزخ و رسیدن به بهشت نیست؛ ملاکی برای جداکردن نیکوکاران از بدکاران است، وسیله داوری است. از پل گذر نمی کنیم بلکه مورد قضاوت واقع می شویم: دوزخی یا بهشتی.

در کنار باورهای آیینی، پل ها گاهی منشاء پیدایش یک شهر می شوند و هویت آن را شکل می دهند: شهرهای «پل دختر2» و «دزفول3» نمونه های ماندگاری است از دوره ساسانیان.

گاهی پل ها فضایی برای گذران اوقات فراغت شهروندان می شوند. سی و سه پل و پل خواجو در اصفهان، علاوه بر اتصال دو کرانه زاینده رود، فضای تفرج مردم نیز هستند. کارکردِ پل گاهی نیز از این فراتر می رود: پل «ریالتو» در ونیز و «وِکیو» در فلورانس، «پل – بازار» هستند. ترکیبی از پل، مرکز خرید و فضای جمعی.

خوانش « پل طبیعت » به مثابه فضای جمعی
پل ریتالو در شهر ونیز؛ این پل به طور همزمان پیاده راه، مرکز خرید و فضای جمعی است.
خوانش « پل طبیعت » به مثابه فضای جمعی
پل وِکیو در شهر فلورانس؛ این پل به طور همزمان پیاده راه، مرکز خرید و فضای جمعی است.

به نظر می رسد که عملکرد ثانویه پل ها و یا معانی ضمنی آنها در نزد شهروندان، از خود عملکرد اولیه پل (معبر بودن) مهم تر باشد. پل، درابتدا برای تردد ساخته می شود اما کمی بعد «گذرکردن» تنها بهانه ای است برای حضور در آن.

گاهی نیز پل ها سمبولیک هستند؛ نه برای اتصال دو مکان، که برای پیوند دو فرهنگ، نشانه ای از صلح و دوستی، آنچنان که در شمال ولایت بلخ، «پل دوستی» بر روی «آمودریا» در مرز افغانستان و ازبکستان ساخته شده است و یا پل«اروپا» بر روی رودخانه «راین» در شهر استراسبورگ که نمادی از پیوند دو کشور فرانسه و آلمان و شکل گیری یک اروپای واحد است.

در نهایت گاهی پلی در گذر تاریخ خراب شده و اکنون نشانی از آن نیست اما نامش، مکانی را هویت مند می سازد: محله «پل رومی» و «پل چوبی» در تهران.

این مقدمه از آن رو بود که بدانیم، پل ها، علی رغم بی تفاوتی امروزه به آن، در طول تاریخ و در فرهنگ این سرزمین، ورای عملکرد، نقشی معنایی، نمادین و منظرین داشته است. پل ها به نقش های ثانویه و معانی ضمنی شان زنده اند. پل های جدید، بدون مولفه های معنایی و منظرین، کالبدهایی تنها در شهر می شوند که ممکن است حتی کارکرد اولیه خود را از دست بدهند.4

ذکر این مقدمات ضروری است تا اهمیت طراحی پل را دریابیم. به عنوان مثال، پل – موزه ای در تهران افتتاح می شود و یک خبرگزاری در وصف مزایای آن، عنوان خبر را چنین انتخاب می کند: «عبور از عرض خيابان كريم خان از 25 ثانيه به 8 دقيقه افزايش يافت.» اگر کارکرد جانبی تعریف شده برای این پل متناسب نیاز جامعه نباشد، 20 برابر شدن زمان عبور از خیابان کریمخان، نه تنها مزیت نیست که برعکس، کارایی پل را با شکست مواجه می کند.

لازم نیست تا هزینه های هنگفتی صورت گیرد تا یک پل، متضمن کارکردهای دیگر شود. کوچکی و بزرگی پل در کارکردهای جانبی آن بی تاثیر است، در روستای «بلبُر» در منطقه اورامان کردستان، پلی کابلی وجود دارد که صرفاً برای تردد اهالی از روی رود سیروان است؛ اما مکانی پرهیجان برای پسران و دخترکان روستاست؛ جایی است برای ثبت خاطرات دوران کودکی، شیطنت ها، ترس ها و دلاوری هایشان. این پلِ بی نام و نشان اکنون برای گردشگران به جاذبه توریستی روستا بدل شده است.

خوانش « پل طبیعت » به مثابه فضای جمعی
پل کابلی روستای بلبُر در منطقه اورامانات، کردستان؛ تجربه دو حسِ ترس و هیجان در هنگام عبور از این پل اجتناب ناپذیر است. ماخذ: آرشیو شخصی نگارنده

اتومبیل‌های لعنتی را فراموش کنید و شهرهایی برای عاشقان و دوستان بسازید.

لویس ممفورد
پلی برای تهران

تهران پل زیاد دارد، اما فقط برای اتومبیل ها. یک دسته پل هایی در مسیر یک بزرگراه و دسته دیگر برای عبور از روی بزرگراه؛ دسته اول برای تردد خودروها و دسته دوم برای عابران پیاده. از هر زاویه ای که به این موضوع نگاه کنیم، این ماشین ها بوده اند که اهمیت داشته اند. حتی پل عابر پیاده برای آن است که اختلالی در تردد ماشین ها در بزرگراه به وجود نیاید. جای انسان در این داستان خالی است.

اغراق نیست اگر بگوییم تنها مکان هایی در تهران که دیدهای گسترده (پانوراما) به شهر دارد بر روی پل های آن واقع است؛ به ویژه پل هایی که بر روی رود – دره ها ساخته شده اند. اما از درون اتومبیل و با سرعتی که از بزرگراه رد می شویم چه می توان دید؟

بزرگراه های تهران، شهر را خفه کرده اند. هر سو می روید بزرگراه است و بزرگراه یعنی اتومبیل. انسان در این فضا، مغلوب است، برده ای است در سیطره شریان های عریض و طولانی. بزرگراه در ناخودگاهِ انسانِ پیاده، تصویر مثبتی ندارد: مکانی پر خطر برای عابران، آلوده، پر صدا، خشن و بی انتها. حتی برای سواره ها نیز چندان خوشایند نیست: وقتی ساعت ها در ترافیک بمانی و راه خروج نیز نداشته باشی؛ حتی نتوانی پنجره خودرو را پایین بکشی و از هوای بیرونِ خودرو تنفس کنی.

شهروندان تهرانی حق دارند که به صورت ناخودآگاه از بزرگراه متنفر باشند. حس مغلوب بودن، تهرانی ها را خسته کرده است. اینجاست که اهمیت «پل طبیعت» آشکار می شود. پلی بر روی بزرگراه؛ دشمن دیرین تهرانی ها، اکنون زیر پاست. انسان بر بزرگراه چیره شده است. حس خوبی است که با امنیت در فضایی بر فراز بزرگراه قدم بزنی و نگران ماشین ها نباشی. حتی ماشین ها را از بالا نگاه کنی و انتقام تمام آن لحظاتی را بگیری که تو در چنبره بزرگراه بوده ای. همچون پل صراط، پایین پل، جهنم است، با این تفاوت که می دانی که در آن نخواهی افتاد و از هر طرف که بروی به بهشت می رسی.

قدم زدن بر روی پل از آن نظر لذت بخش است که انسان به جایگاه خودش باز گشته است: انسانی که غالب است. هرچند مکان یابی، طراحی بدیع، فضاهای متنوع پل و مناظر اطراف بی شک نقش مهمی در دلپذیری فضا دارند اما به نظر می رسد که ورای این مولفه های عینی، چند مولفه ذهنی به شدت مخاطب را متاثر می کند: حس «آزادی، تسلط، امنیت و با هم بودن»؛ انسان بر روی پل، از آتش گذر می کند و به بهشت می رسد.

خوانش « پل طبیعت » به مثابه فضای جمعی
تجربه حس قدرت و تسلط در پل طبیعت

حضور بر روی پل طبیعت به انسان قدرت می دهد، احساسی که حتی بر فراز برج میلاد نیز قابل دریافت نیست. از بالای برج، از شهر دور شده ای، در مقیاس اشیای پایین نیستی، صدای فریادت به هیچ کس نمی رسد، در حالی که در پل ضمن آنکه بالایی، چندان دور نیستی؛ در همان مقیاس، تنها در موقعیتی برتر قرار داری. تجربه این حس، باعث می شود که انسان بارها و بارها به این مکان برود و از بودن بر روی پل لذت ببرد، در حالی که بعید است که تجربه چند باره برج میلاد برای ما چندان متفاوت باشد.

نظرگاه عمومی، قرارگاه فردا

پل در جایی، میانه اجتماع ایستاده است. حتی به لحاظ مکانی در نقشه تهران، میان طبقه مرفه و طبقه متوسط. اما برای همه قابل دسترس است و این امکان همگانی، حس «همبستگی و عدالت» را به مخاطب منتقل می کند.

بهترین دید به شهر را تهرانی های مرفه در پنت هاوس های شمال شهر دارند. طبقه متوسط جامعه به ندرت می توانند منظره ای یکپارچه و گسترده از تهران را ببینند. حتی نظر به تهران از فراز برج میلاد نیز رایگان نیست. بدیهی است که فقط فضاهای عمومی برای تمام طبقات جامعه قابل استفاده اند. بدین لحاظ، «پل طبیعت» پنت هاوسی برای کل شهروندان تهران است. امکان رویت همزمان کوه های شمال تهران، اراضی عباس آباد و منظر عمومی جنوب شهر.

خوانش « پل طبیعت » به مثابه فضای جمعی
توقف شهروندان تهرانی بر روی سطوح مختلف پل به عنوان یک نظرگاه؛ عکس از محمد حسن اتفاق

«اختلاط اجتماعی» بسترساز تحقق عدالت در شهر است. (Baudin, 2001) فضاهای همگانی، اگر محلی برای در هم آمیختگی اقشار مختلف جامعه شوند احساس همبستگی را در شهروندان تقویت خواهند کرد. در این حالت، مردم احساس می کنند که اگر چه متعلق به طبقات غیریکسان هستند اما سهم شان از شهر برابر است.

پس بی دلیل نخواهد بود که در گذر زمان و با حضور همزمان طبقات اجتماعی مختلف، این پل معانی ضمنی قوی تری در ذهن تهرانی ها بیابد. نباید تعجب کنیم اگر روزی تهرانی ها برای یک حرکت جمعی، به طور ناخودآگاه، پل طبیعت را انتخاب کنند.

حرکت از نظم انسانی به مکانی نسبتاً طبیعی

پل طبیعت، معنی ضمنی دیگری نیز دارد، پارک آب و آتش – با حال و هوای منظم و انسان ساخت – را به پارک طالقانی – با حال و هوای ارگانیک و بکر – پیوند می دهد. از یک پارک طراحی شده، به یک جنگل با مسیرهای طبیعی و  نامنظم.

در این حالت، پل راه فراری است از فضاهای انسان ساخت. هر چند پارک طالقانی نیز محصول انسانی است، اما در قیاس با پارک آب و آتش، می تواند نقش جنگلی طبیعی را بازی کند. گذر از پل، عبور از شهر و آشفتگی های فضاهای انسانی است به سمت مکانی که به طبیعت نزدیک تر است و انسان شهرنشین برای فراموشی زندگی مدرن به آن پناه می برد.

پناه بردن به طبیعت در نزد مردم تهران به یک عادت هفتگی یا ماهانه تبدیل شده است. اراضی عباس آباد به عنوان تنفس گاه شهر تهران می تواند برای همه شهروندان سهل الوصول باشد. پل طبیعت آستانه ورود به این بخش از شهر تهران است که هنوز از دست اندازی انسان در امان مانده و طبیعت وارگی خود را حفظ کرده است.

فضای سیال: اینجا پل، معبر نیست مقصد است.

فضای روی پل بدیع است. هر یک از سه تراز ارتفاعی پل به آرامی در دیگری ادغام می شوند. انتخاب های مسیر حرکت متنوع است. بالتبع دیدهایی بی نهایت در اختیار مخاطب می گذارد. بدین سان، تجربه افراد از گذر بر روی پل، یگانه می شود. همانطور که طراح بیان داشته، پل طبیعت، جایی برای عبور نیست، مکانی برای ماندن است.

پرسکتیو یک نقطه ای وجود ندارد، انسان به جایی سوق داده نمی شود و می تواند آزادانه در آن حرکت کند. بدین گونه پل معنای اولیه خود (معبر) را از دست می دهد و مقصد می شود. کارکرد متداول پل – محل عبور – نقض می شود و نقشی متضاد – محل ماندن – به خود می گیرد. در این حالت «پل طبیعت» به یک میدان شهری (پلازا) تبدیل می شود.

خوانش « پل طبیعت » به مثابه فضای جمعی
دید کلی به پل طبیعت

امروزه شبکه های اجتمای، امکان دریافت بازخورد را تسهیل کرده اند. (Boyd & Ellison, 2007) تصاویری که بازدید کنندگان پل از خودشان در شبکه های اجتماعی منتشر کرده اند، نشان می دهد که فضای روی پل دارای تنوع مکان و زاویه های مناسب در ساعات مختلف روز و فصل های متنوع سال است. با نگاهی به روحیات نسل امروز، این ویژگی، پل طبیعت را به یک مقصد جدید برای تفریح و گردشگری به خصوص برای جوانان در تهران تبدیل می کند.

پل طبیعت، طبیعی نیست

ماده، مؤلفه ای است که کلیت پل را در تعارض با نامش، یعنی «طبیعت» قرار می دهد. طراح سعی کرده است تا با انتخاب فرم های درخت وار، ریشه گون و منحنی ها از هندسه انسان ساخت فاصله گرفته و به طبیعت نزدیک شود. اما سازه فلزی آن، می تواند تمام این تلاش ها را بی ثمر کند. هر چند می دانیم که طراح چاره ای جز این نداشته است: پوشش این دهنه وسیع، در سه طبقه، تنها به وسیله سازه فولادی میسر است. حتی سازه بتنی نیز احتمالاً سطح مقطع اجزا را افزایش می داده و بر توده پل می افزوده است.

این انتخاب طراح، یک تضاد ناخواسته را به همراه داشته است: تضاد بیرون و درون. از بیرون، خرپای سه بعدی فلزی با رنگ نقره ای خودنمایی می کند و از درون، کف پوش چوبی با رنگ گرم.

طراح نیز گویی دانسته یا به صورت ناخودآکاه، با استفاده از کف چوبی خواسته بخشی از مادیت فلزی پل را کم کند: پل باید خود را به طبیعت نزدیک کند پس باید مصالحی که حس لطیف تری دارند به کار رود.

چوب، گرم است، سبک است، به طبیعت نزدیکتر است. فولاد، سرد است، سنگین است و به دنیای مصنوع تعلق دارد. افسوس که چوب نه استحکام و نه فراوانی فولاد را دارد که اگر داشت، به جای سازه  فلزی، یک سازه چوبی حس بهتری به ناظر منتقل می کرد. اما چاره ای نیست، سازه فلزی تنها گزینه است ولی در عین حال بپذیریم که «ماده» تنها عنصر آزار دهنده این پل است.

یک ناممکن دیگر، حذف پایه های پل است. به نظر می رسد که در اندیشه کهن، پل ایده آل پلی است که ستون نداشته باشد چنانکه در وصف پل چینوَت نیز گفته می شود که این پل پایه و ستون ندارد. (هیلنز, 1388) اما محدودیت های دنیای واقعی، امکان حذف پایه ها را نمی دهد. شاید اگر پایه ها به سمت دو سوی پل کشیده می شد و در شیب زمین و پوشش گیاهی زیر پل ادغام می گشت، فرم ایده آل تری بدست می آمد.

ناگزیری طراح در گذاشتن پایه ها به فرم آنها سرایت کرده؛ گویی با خود گفته: باید اینجا یک پایه را به ناچار در زیر دهانه پل جای دهم. شاید همین عدم تمایل طراح به پایه ها بوده که از پرداخت و تلطیف آنها غافل شده است. به هر تقدیر پل اکنون پایه دارد و من ترجیح می دهم پل را از زاویه ای ببینم که پایه های کمتری از آن دیده شود.

خوانش « پل طبیعت » به مثابه فضای جمعی
سازه فلزی نقره ای رنگ پل در تضاد با محیط طبیعی اطراف

کالبد پل طبیعت که متاثر از سازه عظیم آن است، احتمالاً بیشترین محل اختلاف نظرهای زیبایی شناسانه باشد. گروهی آن را جسورانه، نمادی از توانمندی و تکنولوژی، متناسب با آهنگ معماری معاصر دنیا دانسته و آن را می ستایند. در مقابل، گروهی دیگر از نمادهای بصری معماری اسلامی و ایرانی در این پل سراغ می گیرند.

اگر فرض گروه دوم از این نمادها، آجر، کتیبه های کاشی هفت رنگ و یا طاق های سنتی باشد، بی شک تمنای بیهوده ای است. کافی است تصور کنیم اگر «الله وردی خان5» زنده بود و می خواست اکنون سی و سه پل را بر روی زاینده رود بسازد آیا باز هم آن را با فرم های طاق و قوس و با آجر می ساخت یا نه؟

تنزل معماری ایرانی و اسلامی به «صورت» (در مقابل باطن) و محدود کردن مصداق های آن به چند فرم یا مصالح مشخص، هم جفا به معماری این سرزمین است و هم مانع از پیشرفت و خلاقیت معماری معاصر ایران خواهد شد.

خوانش « پل طبیعت » به مثابه فضای جمعی
حضور، عبور و توقف شهروندان بر روی پل؛ عکس از محمد حسن اتفاق

از این رو به نظر می رسد که اسلامی ترین ویژگی پل طبیعت، عدالت اجتماعی حاصل از همگانی بودن آن در تهران است. جایی که همه، چه فقیر و چه غنی بتوانند بر روی آن قدم بزنند؛ در شهری که حتی معابر نیز برای «حرکت معلولان» بلا استفاده است، اگر یک پل این امکان را داشته باشد، علی القاعده به مبانی اسلامی نزدیکتر است.

زمان و سرنوشت پل

حیات پل طبیعت به «حضور انسان» در آن وابسته است. پل طبیعت، مانند هر اثر انسانی در دل شهر، نیازمند زمان است تا دیده شود و  از سوی شهروندان ادراک گردد. واکنش مردم به این مکان، خاطراتی که در این مکان شکل می گیرد و رویدادهای اجتماعی که ممکن است در آن رخ دهد، به تدریج هویت پل طبیعت را به عنوان یک فضای جمعی شکل خواهند داد.

این پل می تواند به یکی از نشانه های شهر تهران بدل شود؛ این امر مستلزم حضور مخاطبان بیشتر و ایجاد خاطرات متنوع برای شهروندان است. بخشی از این شروط در مکانیابی پل، نحوه طراحی و پتانسیل های عملکردی آن محقق شده است و بخشی دیگر از آن همچون برنامه ریزی رویدادهای ملی و آیینی در آن و خاطره آفرینی جمعی منوط به خواست مسئولین شهری و برنامه ریزی های بلند مدت برای این مکان است. قضاوت برای پل طبیعت هنوز زود است باید به این مکان فرصت داد تا شاید جای خالی یک «حیاط شهری» برای تهرانِ فردا را پر کند.

پی نوشت:
  1. پل چینوَت یا چینوَد، پلی است که باید همه مردم، چه پارسا و چه بدکار پس از مرگ از آن بگذرند. وصف این پل در اوستا آمده است، در گاتها، در اشتود گات هات 46 بند 10 و 11، چینوت پلی است که مردم پارسا و بدکار پس از مرگ‌، از آن عبور کرده و پاداش و مجازات اعمال خویش را دریافت می‌‌کنند.
  2. پل‌دختر که احتمال می‌ رود متعلق به دوره ساسانیان باشد پلی تاریخی در ورودی شمالی شهر است. هم‌ اکنون تنها یک دهانه از طاق‌ های آن برجا مانده. این پل بی تردید در مسیر ارتباطی بین شهرهای شاپورخواست و جندی شاپور قرار داشته و از اهمیت راهبردی برخوردار بوده است.
  3. کلمه “دزفول” برگردان عربی واژه “دژپل” است. دزفول در زمان ساسانیان همزمان با ساختن پل در کنار آن بر روی رود دز برای پدید آوردن پیوند میان پایتخت تازه (جندی شاپور) و شوشتر بنیان نهاده شد.
  4. پل موزه پونه بر روی خیابان کریمخان، در تهران، علی رغم هدف آن که تشویق بیشتر شهروندان بوده است اما عملاً معکوس عمل می کند و کمتر مورد استفاده عابران واقع می شود.
  5. الله وردی خان، سپهسالار دربار شاه عباس صفوی؛ کارهای عمرانی بسیاری در ایران از جمله احداث سی و سه پل در اصفهان به همت او انجام شد.
منابع:
  • هیلنز, ج. (1388). شناخت اساطیر ایران (ت. ژ. آموزگار, Trans.). تهران: نشر چشمه.
  • Baudin, G. (2001). La mixité sociale : une utopie urbaine et urbanistique. Revue du CREHU, pp.10 –
  • Boyd, d. m., & Ellison, N. B. (2007). Social Network Sites: Definition, History, and Scholarship. Journal of Computer-Mediated Communication, 13(1), 210 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *