حافظ کلمه باغ را در پنج معنا به کار برده است: تشبیهی از جهان، بهشت، فضای تفکر و تعمق (باغ نظر)، فضای تفرج و گردش و تشبیهی از روی معشوق.

نویسنده:

مشخصات مطلب

مقدمه

این شرح بی نهایت که از زلف یار گفتند | حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد.

این نوشتار که به جستجوی رد پای باغ ایرانی در اشعار حافظ می پردازد، مشتمل بر دو بخش است:

بخش اول به بررسی ویژگیهای شعر حافظ به صورت کلی و شیوه های مختلفی که او کلمه باغ را مورد استفاده قرار داده (از نظر لغوی) می پردازد. بخش دوم سایر فضاهای بیرونی از دیدگاه حافظ، عناصر سازنده باغ و رابطه آنها با حواس انسان و تغییر فصول را معرفی می کند. در پایان فهرست کامل ابیاتی که در آنها موضوعات مورد بحث بیان شده، به پیوست ارائه می شود.

 شعر حافظ، اوج غزل فارسی

کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب | تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

شعر حافظ آیینه تمام نمای روح و عقیده و نگاه او به انسان و جهان و طبیعت و ماورای طبیعت است. در این چند نکته تردیدی وجود ندارد که او:

مسلمانی معتقد و راسخ در علم است؛ چه علم را به معنای ایمان بگیریم و چه به معنای معارف و دانش های گوناگون به خصوص معارف دینی و علوم قرآنی. ایمان حافظ آمیزه ای از معنویت و رهیافت شریعت – طریقت – حقیقت است.

طبعی حساس در برابر زیبایی و ظرافت و ناز و نوازشهای زندگی دارد. او زهد را فقط در مناعت نفس و طهارت روح می داند نه در ریاضت کشی های بیمارگونه و رهبانیت هایی که با ریا آمیخته است.

هنر حافظ، هنر برای هنر و دنیوی مفرط نیست. هنرش هنر قدسی است. اما از آن وحدت وجودیهای غرق در سکر مثل بایزید و حلاج نیست. اندیشه های توحیدی او صریح تر و افزونتر از بعضی از مضمون پردازیهای وحدت وجودی اوست. او علاوه بر طریقت، بیش و پیش از آن اهل شریعت است و با انتقادهای هوشیارانه از سالکان هر دو جویای حقیقت و هر سه را یکسان و به اعتدال دوست دارد. او طریقت را راه می داند و نه هدف.

برای شعر شان و اصالت مستقل قایل است. او غزلها و ابیات غیر عرفانی نیز دارد. دیوان او مثل دیوان شیخ محمود شبستری سراپا عرفانی نیست، اما بینش عرفانی و حکمت ذوقی او بر شعرش پرتو افکنده است. او برای زیباییهای دنیوی و شعر و سخن و سخنوری و ظرایف لفظی و صنایع ادبی اصالت قایل است.

مقام شعری و هنری اش شامخ تر از مقام عرفانی صرف اوست. او شاعر عارف است نه عارف شاعر. حافظ بهترین شعر را عرفانی ترین شعر نمی داند. او غزل فارسی را به اوج خود رسانده نه عرفان اسلامی – ایرانی را. برای او لطف طبع و سخن گفتن دری اصل است.

 وجوه امتیاز و عظمت شعر حافظ
  • اسطوره سازی
  • سخنوری و صنعتگری
  • اندیشه مندی و فلسفه ورزی
  • رندی
  • فضل و فرهنگ و مقام علمی
  • عرفان و اخلاق
  • انقلاب در غزل
  • تاویل پذیری
  • مضمون گرایی و معنی گرایی

نخستین وجه امتیاز و اهمیت هنری حافظ در اسطوره سازی اوست، در آفریدن عوالم، احوال، اشیاء و اشخاصی که نه واقعی هستند، نه غیر واقعی، بلکه فرا واقعی هستند. موجودات نمونه واری که شعرش را جاودانه می کنند. پیر مغان (از ترکیب پیر طریقت و پیر می فروش)، دیر مغان (از ترکیب خانقاه و خرابات)، می (با سه چهره در هم تنیده ادبی، عرفانی و انگوری)، رند (از ترکیب انسان کامل صوفیه و گدای راه نشین درد نوش یک لاقبا)، مغ بچه، شاهد، ساقی، زاهد، صوفی، صومعه، خانقاه، مسجد و خرابات. حتی جام، ساغر، لعل، مشک، گوهر، نافه و باد صبای شعر او هم ابعاد اساطیری دارد.

رنگها و بوها، طعم ها، دیدنیها، گفتنی ها و شنیدنی های دیوان حافظ با دنیای خارج تفاوت دارد. نه اینکه مخالف با آن باشد، بلکه آرمانی تر، مثالی تر و ابدی تر است. او از همه وجوه زندگی اسطوره می سازد و ما از ورای منشور معجزه نمای شعر او زندگیمان را رنگین تر و زیستنی تر، شادیهای مان را ماندگارتر، اندوه مان را سبکتر و آرزوهامان را برآمدنی تر می یابیم.

کمتر شاعری قواعد بلاغی را اینقدر طبیعی و نامحسوس در شعر خود به کار برده است. شعر او مالامال از ایهام و تشبیهات بدیع و کامل است. یکی از اضلاع مهم سخنوری حافظ سلامت نحو در جملات شعر اوست. جملات او تا آنجا که مقدور است از جای خود جا به جا نمی شود. به همین دلیل بیشتر اشعار او ردیف فعلی دارد نه ردیف اسمی.

حافظ غزل عارفانه مولانا و غزل عاشقانه سعدی را پیوند می زند. اما تنها به این اکتفا نمی کند. او ابیات غزل را استقلال می دهد. منظور از انقلاب او در غزل همین است که به میزان بسیار زیادی تحت تاثیر سوره های قرآن است. او اولین شاعری است که نسبت به حجم شعرش تک بیتهای درخشان و خوش مضمون دارد، یعنی ابیات غزلش مستقل و پر مضمون هستند.

شعر حافظ مثل تمام هنرهای راستین عمیق و چندوجهی است و قابلیت تفسیرها و تعبیرهای چندگانه دارد. مثل لبخند ژوکوند یا مجسمه مشهور بودا. شعر حافظ بسیار تاویل پذیر است. باده های او را هم می توان به انگوری تعبیر کرد و هم به عرفانی. حتی بعضی از شعرهای او که اینک و از بیرون عارفانه می نماید در اصل و با توجه به شان نزولش در مدح امیر و امیرزاده ای بوده است. علت اصلی اینکه به دیوان او تفال می زنند، همین تاویل پذیری است.

وجه امتیاز مهم دیگر حافظ در تلقی اوست از شعر. شعرای فارسی به یک تعبیر قدیمی به دو دسته لفظ گرا و معنی گرا تقسیم می شوند؛ اما تقسیم بندی دیگری نیز مطرح است و آن تقسیم شاعران به مضمون پرداز و معنی پرداز است. فرق مضمون با معنی این است که مضمون عبارتست از معنی جزیی منکی به مناسبات لفظی و رایج در سنت شعر و با موجودات و روابط شعری سر و کار دارد. معنی عبارتست از فکر و فرهنگی که لزوماً شاعرانه نیست ولی در شعر بیان می شود.

به عبارت دیگر ما به ازاء آن فقط در عالم تخیل و مجازی شعر و سخن نیست بلکه ما به ازاء غیر شعری هم دارد و راه به زندگی می برد. عظمت هنری حافظ این است که در عین رعایت لفظ، جانب معنی را فرو نگذاشته بلکه مقدم داشته است. به جرأت می توان گفت که جهان شعری هیچ شاعر ایرانی به اندازه حافظ، زنده، مرتبط با واقعیات و آکنده از نازک اندیشی های روانشناختی و تنوع تجربه نیست.

 باغ به روایت حافظ
 باغ در معنای بهشت

آن زمان که “آدم” بهشت را گم می کند، لذت بازگشت به اصل و ریشه و تعالی او در بهشتی که متعلق به اوست، همواره او را برای به تصویر کشیدن تصور گمشده اش می کشاند و انسان رانده شده با تصوری که از باغ، حیاط، درختان میوه و غرفه های بهشتی در ذهن و ذات و درونش – به عنوان تنها یادگار او از لحظات شادمانی و متنعم شدن در نزد پروردگار مهربان – شکل گرفته او را به احداث صورتی ازخانه بهشتی اش ترغیب می کند و او بر روی زمین، باغی آسمانی می آفریند؛ به سان آنچه در اعماق وجودش می شناسد.

درختانی با سایه های بلند و دلنشین به خرمی و شادمانی طبیعت که صدای حرکت باد در لا به لای شاخ و برگشان صفابخش دل است.

گلهای معطر و هزار رنگ با ترکیبی موزون و زیبا که بوی بهشت خدا را می دهند و هر آینه انسان را سرمست می کنند.

چشمه های روان که از چهار سو در زیر پای او جاری شده اند با آبشره ها و آبگردانها و جوشگاه هایی که آدمی را تا عمق خود فرو می برد و فواره هایی که در تلألو نور خورشید همچون مرواریدی می درخشند و آبی که در مصاف سینه کبکی ها به بازی بالا و پائین می روند.

میوه های فراوان و رنگی و خوشبو از هر نوع برای تمام فصول سال که تا کنار دست او پائین می آید.

دیوارها و چینه هایی که گرداگرد باغ را به استواری محصور کرده و از چشم نامحرمان در امان داشته و تاج گستر درختان بر فراز آن لبخند تبسمی است که به رهگذران خسته می زند.

عمارت ورودی با سایه روشنهای دیوار مشبکی که منظر خیال انگیز پردیس زمین را در برابر چشم ناظرین قبل از ورود به تماشا گذاشته است و درهای منقوش به تصاویر بهشتی از درخت و حوری پُر است و کوبه های مزین آن که صدای به خدمت طلبیدن خادمان است.

کوشکی در طبقات و چشم انداز عالی در مرکز و بالای باغ و مشرف بر همه باغ برای زندگی در سایه روشن رنگ، فضا و معماری و هندسه ای بدیع، متین و الهام بخش برای آرامش برای ساکنان و تختهایی برای نشستن و نظاره صنعت پروردگار و معرفت کبریای او.

و آوای روح نواز هَزاران که تسبیح حضرت احدیت را زمزمه می کنند.

… و ذوق و احساس پاک ایرانی در اوج نظم و تناسب، تعادل طبیعی جماد و نبات و حیوان و انسان را به تصویر می کشد.

بزرگترین آرزوی ازلی و ایده آل ذهنی بشر، زندگی در بهشت است که در طول تاریخ دوام یافته و هر تمدنی متناسب با فرهنگ خود به آن عینیت بخشیده است. از لحظه ای که انسان به زمین خاکی فرستاده شد، همواره در حسرت بهشت موعود بود. از این رو بخشی از تلاش وی در طول تاریخ به یافتن پاسخی برای این آرزو معطوف گشت. در طی این مسیر تجسم و تحلیل به کمک انسان آمد تا بهشتی زمینی برای خود بسازد و امید به بهشت موعود را در دل خود حفظ کند.

در اقلیم ایران باغ با آب روان و سایه خنک درختانش پناهگاهی در برابر غبار و گرمای بیابان پیرامون خود پدید می آورد و در فرش و مینیاتور ایرانی و اشعار فارسی به بهشت روی زمین تشبیه شده است. حافظ نیز در غزلیات خود تعابیر باغ جنان و باغ خلد را در معنای بهشت به کار برده است.

ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست | دولت آن است که بی خون دل آید به کنار

دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود | شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد

 باغ در معنای جهان

باغ در فرهنگ ایرانی فضایی متعین به شمار می رود که تصویر کلی کیهان را در خود منعکس می کند. عده از صاحب نظران چهار صفه باغ ایرانی را نماد چهار عنصر تشکیل دهنده جهان، آب و باد و خاک و آتش، می دانند. از دیدگاه آنها همانطور كه جهان به چهار بخش تقسیم شده و چهار عنصر اصلی منشاء پیدایش جهان هستند، پس باغ‌ نیز با تقسیم ‌بندی چهارتایی خود در حقیقت نمادی از عالم یا جهان كوچك گشته است.

در غزلیات حافظ نیز جهان چندین بار به باغ (یا کلمات مترادف با آن) تشبیه شده است.

هر که غارتگری باد خزانی دانست | می بیاور که ننازد به گل باغ جهان

در سایه تو بلبل باغ جهان شدم | ای گلبن جوان بر دولت بخور که من

به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن | مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست

 باغ نظر

باغ به عنوان فضای منفی در معماری ایرانی نظر عقل را به ذات، به ساحت باطنی مستتر در فضای مثبت متوجه می کند. فضای خالی تیرگی را از ماده می زداید و آنرا در برابر نور الهی شفاف می سازد و به روح اجازه تنفس و انبساط می دهد. باغ ایرانی فضایی تفکر برانگیز است.

این معنی از باغ در اشعار حافظ به صور گوناگونی به کار رفته است. علاوه بر این او در چند مورد تمام جهان قابل رویت توسط انسان را به باغ تشبیه کرده است که در این موارد می توان گفت که او از این تعابیر و تعبیر باغ جهان معنای تقریباً مشابهی را اراده کرده است. (باغ دیده، حدیقه بینش، گلشن چشم)

چمن آرای جهان خوشتر ازاین غنچه نیست | جان فدای دهنش باد که در باغ نظر

که هرگل کزغمش بشکفت محنت بارمی آورد | من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم

سر چرا بر من دلخسته گران می داری | چون تویی نرگس باغ نظرای چشم وچراغ

باغ در معنای عارض ساقی

در ادبیات فارسی روی معشوق بارها به باغ تشبیه شده است. وجه شبه در این موارد زیبایی و آراستگی است.

ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید | چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید

چون شیشه های دیده ما پر گلاب کن | بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را

چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست | زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار

باغ در معنای فضای عیش و تفرج

شعر و ادب و هنرهای تزیینی ایران در طول تاریخ همیشه سرشار از علاقه و احترام به طبیعت است. باغ ایرانی نه تنها جایی امن و آرام است، بلکه جایی است برای تفکر آرام یا مذاکرات فلسفی، جایی است که روح خسته آدمی می تواند تازه شود و آرامش یابد و منظرهای تازه بر او مکشوف گردد.

ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست | خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست

که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ | سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ

ز جام وصل می نوشم ز باغ عیش گل چینم | گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم

تا خواجه می خورد به غزل های پهلوی | مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی

در کل با بررسی دیدگاه حافظ در مورد باغ نمی توان این پنج معنا را از هم جدا دانست. باغ حافظ فضایی است ایده آل، زیبا و کاملاً آراسته که یادآور بهشت موعود است، فضایی است که کلیتی از جهان هستی را در خود منعکس می کند و فضایی است که در عین اینکه نیاز ما را برای تفریح و تفرج برآورده می کند، نظر ما را به باطن معطوف می دارد و شاکله حقیقی ما را مخاطب قرار می دهد.

باغ ایرانی در شعر حافظ

در بخش اول این نوشتار با ویژگیهای شعر حافظ به صورت کلی و شیوه های مختلفی که او کلمه باغ را مورد استفاده قرار داده (از نظر لغوی) آشنا شدیم. در این بخش سایر فضاهای بیرونی از دیدگاه حافظ، عناصر سازنده باغ و رابطه آنها با حواس انسان و تغییر فصول مورد بررسی قرار می گیرد.

سایر فضاهای بیرونی در شعر حافظ
بوستان (بستان)

بوستان مرکب است از بو + ستان (پسوند مکان) و به معنای مکانی است پر از بوی خوش. بوستان یکی از واژه هایی است که در ادبیات فارسی به معنای باغ به کار می رود.

ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز | که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید

رونق عهد شباب است دگر بستان را | می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را

طرف چمن و طواف بستان | بی لاله عذار خوش نباشد

صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوشست | وقت گل خوش باد کز وی وقت می خواران خوشست

مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش | فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم

سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت | به طلب کاری این مهر گیاه آمده ایم

شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت | بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت

در بوستان حریفان مانند لاله و گل | هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری

به خلدم دعوت ای زاهد مفرما | که این سیب زنخ زان بوستان به

چمن

چمن در ادبیات فارسی در دو معنا به کار می رود: یکی راه ساخته شده در میان بوستان و باغ (در میان صف درختان) و دیگری در معنای مطلق باغ. به نظر می رسد حافظ چمن را در معنای دوم به کار برده است.

نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است | فدای قد تو هر سرو بن که بر لب جوست

ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی | خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

تخت زمرد زده است گل به چمن | راح چون لعل آتشین دریاب

جان فدای دهنش باد که در باغ نظر | چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست

مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند | زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد | که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست

در این چمن چو درآید خزان به یغمایی | رهش به سرو سهی قامت بلند مباد

سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر | آشیان در شکن طره شمشاد نکرد

شکر آنرا که تو در عشرتی ای مرغ چمن | به اسیران قفس مژده گلزار بیار

گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس | زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس

کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود | بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود

گلستان

گلستان مرکب است از گل + ستان (پسوند مکان) و به معنای جایی است که در آن گل بسیار بروید.

مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را | لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی

دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت | ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست

در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا | زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت

شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن | در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور | کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس | زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس

سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ | که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ

باد صبحی به هوایت ز گلستان برخاست | که تو خوشتر ز گل و تازه تر از نسرینی

شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن | تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی

هم گلستان خیالم ز تو پرنقش و نگار | هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش

گلزار

گلزار مرکب است از گل + زار (همان سار – پسوند مکان) و به معنای جای بسیار گل است. لفظ زار برای کثرت و ظرفیت می آید.

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی | به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران | کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است

شکر آنرا که تو در عشریی ای مرغ چمن | به اسیران قفس مژده گلزار بیار

چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله | نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم

چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری | خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری

زین خوش رقم که بر گل رخسار می کشی | خط بر صحیفه گل و گلزار می‌کشی

گلشن

گلشن مرکب است از گل + شن (کلمه نسبت) و به معنای جای گل و مترادف با گلستان و گلزار است.

ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ | نسیم گلشن جان در مشام ما افتد

زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار | چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست

بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح | آندم که کار مرغ سحر آه و ناله بود

محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد | از گلشن زمانه که بوی وفا شنید

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق | که در این دامگه حادثه چون افتادم

بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح | نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم

خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم | دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحان نیست | روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی | نگارین گلشنش رویست و مشکین سایه بان ابرو

بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم | زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم

ترسم کزین چمن نبری آستین گل | کز گلشنش تحمل خاری نمی کنی

با توجه به قراینی که در اشعار حافظ موجود است و معانی یکسانی که او از تعابیر مختلف اراده کرده، می توان نتیجه گرفت که او کلمات بستان (بوستان)، گلشن، گلستان، گلزار و چمن را در معنای باغ به کار برده است. (گلشن رضوان، باغ خلد، گلشن قدس و باغ جنان در معنای بهشت – گلشن چشم، باغ دیده، باغ نظر وحدیقه بینش – باغ عالم، باغ جهان، گلستان جهان و گلشن زمانه)

سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ | که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ

مرا در خانه سروی هست کاندر سابه قدش | فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم

گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس | زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس

ترسم کزین چمن نبری آستین گل | کز گلشنش تحمل خاری نمی کنی

شکر آنرا که تو در عشرتی ای مرغ چمن | به اسیران قفس مژده گلزار بیار

باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران | کآب گلزار تو از اشک چو گلنار منست

می گشتم اندر آن چمن و باغ دمبدم | می کردم اندر آن گل و بلبل تاملی

عناصر طبیعی موجود در باغ حافظ

باغ در غزلیات حافظ با عناصر طبیعی مشخصی توصیف شده است.

درختان سرو و صنوبر، شمشاد و درختان میوه، گلهای فصلی، آب، سبزه و ریاحین و بلبل که نوای زیبایش گوش را نوازش می دهد و باد اسطوره ای صبا که در بین برگها می وزد. (حصاری که در باغ ایرانی جزء عناصر اصلی است را تنها از تعبیر حافظ در مورد بوستان می توان استنباط کرد.)

  • درختان غیر مثمر: سرو، صنوبر، شمشاد
  • درختان مثمر، میوه: سیب، رطب
  • گل، غنچه: گل سرخ، لاله، نسرین، نرگس، بنفشه، نسترن، سمن، سنبل
  • گیاهان خوشبو: ریحان
  • آب: جوی آب، ژاله
  • باد: نسیم
  • مرغ چمن: بلبل

باغ: نرگس، لابه، نسرین، گل، غنچه، صنوبر، سرو، نی، گیاه، شمشاد، طاووس، مرغ چمن، مرغ، بلبل، جو، بو، ثمر، میوه، باد صبا

چمن: گل، سنبل، سمن، سرو، ریحان، شمشاد چمن، بلبل صبا، طرف، نسیم بهشت، نسیم بهار، باد

بوستان، بستان: نسترن، بنفشه، سرو بستانی، سبزه، صحن، رطب، سیب، نسیم

گلستان: ژاله، سایه، باد صبح، باد صبا، نسیم سحر

گلزار: آب

گلشن: مرغ سحر، طرف پیرامون

باغ حافظ

ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز | که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید

شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت | بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت

باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است | شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است

رونق عهد شبابست دگر بستان را | می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را

با صبا همراه بفرست ازرخت گلدسته ای | بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما

نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است | فدای قد تو هر سرو بن که بر لب جوست

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت | ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن | چتر گل درسرکشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

مرغول را برافشان یعنی برغم سنبل | گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان

باد بهار می وزد از گلستان شاه | وز ژاله باده در قدح لاله می رود

در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ | نشیند بر لب جویی و سروی بر کنارآرد

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود | پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود

رابطه عناصر سازنده باغ با حواس انسان
حس بینایی

در باغ حافظ سبزی درختان، گلها و گیاهان رنگارنگ فضایی زیبا و چشم نواز پدید می آورد که حس بینایی ما را ارضا می کند.

باغ نظر، باغ دیده، حدیقه بینش، گلشن چشم

خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم | دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم

جان فدای دهنش باد که در باغ نظر | چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نیست

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست | به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن

بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را | چون شیشه های دیده ما پر گلاب کن

هم گلستان خیالم ز تو پرنقش و نگار | هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش

غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی | نگارین گلشنش رویست و مشکین سایه بان ابرو

یار من چون بخرامد به تماشای چمن | برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی

قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت | منظری از چمن نزهت درویشان است

حس شنوایی

مهمترین عنصری که در باغ حافظ صدا ایجاد می کند بلبل است.

رفتم به باغ صبحدم تا چنم گلی | آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد | که در چمن همه گلبانگ عاشقانه تست

هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد | بلبل به نواسازی حافظ به غزل گویی

حس بویایی

علاوه بر بویی که در باغ از گلها و ریاحین به مشام می رسد خاک در باغی که حافظ توصیف کرده است خود معطر است.

با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ای | بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما

سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ | که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ

حس چشایی

حافظ به صورت مستقیم در مورد خوردن میوه های باغ صحبت نمی کند. برخورد او حتی با میوه ها بیشتر روانی است تا فیزیکی.

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود | پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود

کلک حافظ شکرین میوه نباتیست بچین | که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این

کس عسل بی نیش از این دکان نخورد | کس رطب بی خار از این بستان نچید

چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی | به سیب بوستان و شهد و شیرم

فضاهای بیرونی و تغییر فصل
بهار

بهار حافظ فصل رویش، شکفتن و تولد دوباره است. فصلی است که گلهای لاله و سنبل و نسرین می رویند و مرغان عاشق نغمه سرایی می کنند. فصلی است که زیباییهای طبیعت در آن به نهایت می رسد، باران بهاری زمین مرده را زنده می کند و همه غارتگری خزان در قدم باد بهاری پایان می یابد.

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید | وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید

چمن حکایت اردیبهشت می گوید | نه عاقلست که نسیه خرید و نقد بهشت

بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن | به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن

رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار | گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد

تنور لاله چنان برفروخت باد بهار | که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن | چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی | من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

چو غنچه گر چه فروبستگی ست کار جهان | تو همچو باد بهاری گره گشا می باش

باد بهار می وزد از گلستان شاه | وز ژاله باده در قدح لاله می رود

در مقابل باد خزان زندگی را در باغ به یغما می برد و گلها و درختان را پژمرده می کند. زمستان حافظ فصل مرگ و نابودی است.

پاییز

در این چمن چو درآید خزان به یغمایی | رهش به سرو سهی قامت بلند مباد

باغبانا ز خزان بی خبرت می بینم | آه از آن روزکه بادت گل رعنا ببرد

می بیاور که ننازد به گل باغ جهان | هر که غارتگری باد خزانی دانست

نه هر درخت تحمل کند جفای خزان | غلام همت سروم که این قدم دارد

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج | فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود | عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

زمستان

شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل | نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

چه جورها که کشیدند بلبلان از دی | به بوی آنکه دگر نو بهار باز آید

ذخیره ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار | که می رسند ز پی رهزنان بهمن و دی

خوش نازکانه می چمی ای شاخ نوبهار | کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی

سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم | طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد

جمع بندی

وقتی از هویت ایرانی صحبت می کنیم مراد فصل مشترک همه ایرانیان در طول تاریخ است. این هویت در هزاران آیینه منعکس است و هر کدام از این آیینه ها وجوهی از آنرا نشان می دهند. در این میان شعر و ادبیات جایگاه ویژه ای دارد. عالی ترین شکل هنر شعر است و عالی ترین شکل شعر غزل. معماری عالی شعری است که با آجر و کاشی سروده می شود. باغ ایرانی غزل معماری و شهرسازی ماست.

شعر حافظ آیینه تمام نمای روح و عقیده و نگاه او به انسان، جهان، طبیعت و ماورای طبیعت است. در این چند نکته تردیدی وجود ندارد که او:

 مسلمانی معتقد است که ایمانش آمیزه ای از معنویت و رهیافت شریعت – طریقت – حقیقت است، طبعی حساس در برابر زیبایی و ظرافت و ناز و نوازش های زندگی دارد، برای شعر شان و اصالت مستقل قایل است و هنرش هنر قدسی است. اندیشه هایش خیلی بیشتر از آنکه وحدت وجودی باشد، توحیدی است. اما او شاعر عارف است نه عارف شاعر.

از دیدگاه اصل توحید فضای منفی باعث انبساط روح و توجه به عالم باطن می شود.

حافظ کلمه باغ را در پنج معنا به کار برده است: تشبیهی از جهان، بهشت، فضای تفکر و تعمق (باغ نظر)، فضای تفرج و گردش و تشبیهی از روی معشوق. باغ حافظ تمامی این معانی را در خود جمع کرده است.

حافظ از کلمات بوستان (بستان)، گلستان، گلزار، گلشن و چمن معنایی مشابه معنای باغ را اراده کرده است.

باغ حافظ از عناصری چون درختان سرو و صنوبر، شمشاد، سبزه و ریاحین و درختان میوه تشکیل شده است. بلبل باغ حافظ غزل می سراید و باد صبا بوی بهشت را به مشام می رساند.

عناصر باغ حافظ با تمام حواس انسان ارتباط برقرار می کنند.

بهار حافظ فصل رویش و تولد است و زمستان او فصل نابودی و مرگ.

منابع و مآخذ
  • اردلان، نادر؛ بختیار، لاله. 1380. حس وحدت. ترجمه حمید شاهرخ. نشر خاک.
  • بهشتی، محمدحسین. غزل باغ. مجله موزه ها.
  • خرمشاهی، بهاء الدین. 1378. حافظ نامه. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
  • دهخدا، علی اکبر. لغت نامه دهخدا.
  • سلطان زاده، حسین. 1383. باغ ایرانی به روایت مینیاتور. معماری و فرهنگ. شماره 17.
  • سلطان زاده، حسین. 1377. معماری و شهرسازی ایران به روایت شاهنامه فردوسی. دفتر پژوهش های فرهنگی.
  • شمیسا، سیروس. 1372. بیان. انتشارات فردوس.
  • صفوی، کوروش. 1380. گفتارهایی در زبان شناسی. نشر هرمس.
  • قزوینی و غنی، قاسم. 1377. دیوان حافظ شیرازی. نشر فروغ.

این مطلب قبلاً در دو بخش مجزا در “شماره های ۶ و 7” نشریه اینترنتی منظرآنلاین در تاریخ ۱۵ مرداد و 1 آبان ۱۳۸۶ منتشر شده و به دلیل تغییر رویکرد وب سایت نشریه، در سایت معمارمنظر باز نشر می شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *